دیوان شمس/اشکم دهل شدهست از این جام دم به دم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (اشکم دهل شدهست از این جام دم به دم) از مولوی |
' |
اشکم دهل شدهست از این جام دم به دم | می زن دهل به شکر دلا لم و لم و لم | |
هین طبل شکر زن که می طبل یافتی | گه زیر می زن ای دل و گه بم و بم و بم | |
از بهر من بخر دهلی از دهلزنان | تا برکنم ز باغ جهان شاخ و بیخ غم | |
لشکر رسید و عشق سپهدار لشکرست | صحرا و کوه پر شد از طبل و از علم | |
ما پر شدیم تا به گلو ساقی از ستیز | می ریزد آن شراب به اسراف همچو یم | |
دانی که بحر موج چرا می زند به جوش | از من شنو که بحریم و بحر اندرم | |
تنگ آمدهست و می طلبد موضع فراخ | بر می جهد به سوی هوا آب لاجرم | |
کان آب از آسمان سفری خوی بودهست | اندر هوا و سیل و که و جوی ای صنم | |
آب حیات ما کم از آن آب بحر نیست | ما موج می زنیم ز هستی سوی عدم | |
نی در جهان خاک قرار است روح را | نی در هوای گنبد این چرخ خم به خم | |
زان باغ کو شکفت همان جاست میل جان | یعنی کنار صنع شهنشاه محتشم | |
بس بس مکن هنوز تو را باده خوردنی است | ما راضییم خواجه بدین ظلم و این ستم | |
خاموش باش فتنه درافکندهای به شهر | خاموشیش مجوی که دریاست جان عم |