دیوان شمس/آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی) از مولوی |
' |
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی | گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی | |
تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی | از دل ببرد سستی وز رخ ببرد زردی | |
آن طبله عیسی بد میراث طبیبان شد | تریاق در او یابی گر زهر اجل خوردی | |
ای طالب آن طبله روی آر بدین قبله | چون روی بدو آری مه روی جهان گردی | |
حبیب است در او پنهان کان ناید در دندان | نی تری و نی خشکی نی گرمی و نی سردی | |
زان حب کم از حبه آیی بر آن قبه | کان مسکن عیسی شد و آن حبه بدان خردی | |
شد محرز و شد محرز از داد تو هر عاجز | لاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی | |
گفتم به طبیب جان امروز هزاران سان | صدق قدمی باشد چون تو قدم افشردی | |
از جا نبرد چیزی آن را که تو جا دادی | غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی | |
خامش کن و دم درکش چون تجربه افتادت | ترک گروان برگو تو زان گروان فردی |