دیوان شمس/آه از آن رخسار برق انداز خوش عیارهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آه از آن رخسار برق انداز خوش عیارهای) از مولوی |
' |
آه از آن رخسار برق انداز خوش عیارهای | صاعقه است از برق او بر جان هر بیچارهای | |
چون ز پیش رشتهای در لعل چون آتش بتافت | موج زد دریای گوهر از میان خارهای | |
این دل صدپاره مر دربان جان را پاره داد | چون به پیش پرده آمد بهترک شد پارهای | |
هشت منظر شد بهشت و هر یکی چون دفتری | هشت دفتر درج بین در رقعهای رخسارهای | |
تا چه مرغ است این دلم چون اشتران زانو زده | یا چو اشترمرغ گرد شعله آتشخوارهای | |
هم دکان شد این دلم با عشقت ای کان طرب | خوش حریفی یافت او هم در دکان هم کارهای | |
ز آفتاب عشق تو ذرات جانها شد چو ماه | وز سعادت در فلک هر ساعتی استارهای | |
نقش تو نادیده و یک یک حکایت میکند | چون مسیح از نور مریم روح در گهوارهای | |
شمس تبریزی تناقض چیست در احوال دل | هم مقیم عشق باشد هم ز عشق آوارهای |