دیوان شمس/آن شمع چو شد طرب فزایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آن شمع چو شد طرب فزایی) از مولوی |
' |
آن شمع چو شد طرب فزایی | پروانه دلان به رقص آیی | |
چون جان برسد نه تن بجنبد | جان آمد از لحد برآیی | |
چون بانگ سماع در که افتاد | ای کوه گران کم از صدایی | |
کاین باد بهار میرساند | رقصانی شاخ را صلایی | |
در ذره کجا قرار ماند | خورشید به رقص در سمایی | |
هم آتش و دود گشته پیچان | از آتش روی جان فزایی | |
ماهی صنما ز روح بیجسم | شوخی شکری یکی بلایی | |
گه کوته و گه دراز گشتیم | با سایه صورت همایی | |
هم بر لب دوست مست گشتیم | نالان شده مست همچو نایی | |
بر باد سوار همچو کاهیم | اندر جولان ز کهربایی | |
چون پشه ز خون خویش مستیم | وز دیگ جگر دلا ابایی | |
اندر خلوت به هوی هویی | در جمعیت به های هایی | |
در صورت بنده کمینیم | در سر صفت یکی خدایی | |
این داد خدیو شمس تبریز | بی کبر ولیک کبریایی |