دیوان شمس/آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن)
از مولوی
'


آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن هم پرده من می در هم خون دلم می خور آخر نه تویی با من شاباش زهی ای من از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان رونق نبود زر را تا باشد در معدن با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن