دیوان شمس/آن دم که دررباید باد از رخ تو پرده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آن دم که دررباید باد از رخ تو پرده) از مولوی |
' |
آن دم که دررباید باد از رخ تو پرده | زنده شود بجنبد هر جا که هست مرده | |
از جنگ سوی ساز آ وز ناز و خشم بازآ | ای رختهای خود را از رخت ما نورده | |
ای بخت و بامرادی کاندر صبوح شادی | آن جام کیقبادی تو داده ما بخورده | |
اندیشه کرد سیران در هجر و گشت سکران | صافت چگونه باشد چون جان فزاست درده | |
تو آفتاب مایی از کوه اگر برآیی | چه جوشها برآرد این عالم فسرده | |
ای دوش لب گشاده داد نبات داده | خوش وعدهای نهاده ما روزها شمرده | |
بر باده و بر افیون عشق تو برفزوده | و از آفتاب و از مه رویت گرو ببرده | |
ای شیر هر شکاری آخر روا نداری | دل را به خرده گیری سوزیش همچو خرده | |
گر چه در این جهانم فتوی نداد جانم | گرد و دراز گشتن بر طمع نیم گرده | |
ای دوست چند گویی که از چه زردرویی | صفراییم برآرم در شور خویش زرده | |
کی رغم چشم بد را آری تو جعد خود را | کاین را به تو سپردم ای دل به ما سپرده | |
نی با تو اتفاقم نی صبر در فراقم | ز آسیب این دو حالت جان میشود فشرده | |
هم تو بگو که گفتت کالنقش فی الحجر شد | گفتار ما ز دلها زو میشود سترده |