دیوان شمس/آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن) از مولوی |
' |
آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن | آینه صبوح را ترجمه شبانه کن | |
ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو | جام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کن | |
ای خردم شکار تو تیر زدن شعار تو | شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن | |
گر عسس خرد تو را منع کند از این روش | حیله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن | |
در مثل است کاشقران دور بوند از کرم | ز اشقر می کرم نگر با همگان فسانه کن | |
ای که ز لعب اختران مات و پیاده گشتهای | اسپ گزین فروز رخ جانب شه دوانه کن | |
خیز کلاه کژ بنه وز همه دامها بجه | بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن | |
خیز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا | مقعد صدق اندرآ خدمت آن ستانه کن | |
چونک خیال خوب او خانه گرفت در دلت | چون تو خیال گشتهای در دل و عقل خانه کن | |
هست دو طشت در یکی آتش و آن دگر ز زر | آتش اختیار کن دست در آن میانه کن | |
شو چو کلیم هین نظر تا نکنی به طشت زر | آتش گیر در دهان لب وطن زبانه کن | |
حمله شیر یاسه کن کله خصم خاصه کن | جرعه خون خصم را نام می مغانه کن | |
کار تو است ساقیا دفع دوی بیا بیا | ده به کفم یگانهای تفرقه را یگانه کن | |
شش جهت است این وطن قبله در او یکی مجو | بی وطنی است قبله گه در عدم آشیانه کن | |
کهنه گر است این زمان عمر ابد مجو در آن | مرتع عمر خلد را خارج این زمانه کن | |
ای تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت | گر نه خری چه که خوری روی به مغز و دانه کن | |
هست زبان برون در حلقه در چه می شوی | در بشکن به جان تو سوی روان روانه کن |