دیوان بیدل شیرازی/محبت

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.
شب هجر محبت
از بیدل شیرازی
تا به کی
دیوان بیدل شیرازی


خرسند دلی داشتم از وصل تو یک چند افسوس که چشم بدم از چشم تو افکند
چندانکه ملولی تو ز من من به تو مشتاق چندانکه غمینی تو ز من من ز تو خرسند
اشکم به رخ از عشق جمال تو چو جیحون بارم به دل از درد فراق تو چو الوند
نه قوت پرواز ز دام سر زلفت نه از سر آن زلف به پای دل من بند
نه هست مرا خواجهٔ دیگر به دو گیتی نه بندگیم قابل درگاه خداوند
چون کودک نو خیز که مرغی به کف آرد بگرفت و رها کرد ولی بال و پرم کند
آیا چه شود گر فکنی سايـــهً رحمت دل سوخته ای را به سر ای نخل برومند
گر زانکه پریشان بودم نظم مکن عیب سودای توام خاطر مجموع پراکند
گنجیست محبت که فنایش نبود هیچ عمریست که بیدل دلش از مهر تو آکند

***