انقلاب مشروطه - توطئه دولت روسیه علیه دولت نوین مشروطه ایران در اردبیل ۱۲۸۸

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۰:۲۳ توسط Bellavista (گفتگو | مشارکت‌ها) (←‏ورود ستارخان و باقرخان به تهران)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
انقلاب مشروطه - از استبداد صغیر تا فتح تهران درگاه انقلاب مشروطه

انقلاب مشروطه - مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری دوم - مبارزه علیه استعمار

انقلاب مشروطه - آشوب ملا قربانعلی علیه دولت نوین مشروطه در زنجان ۱۲۸۸
اجلال‌الملک نایب‌الایاله آذربایجان
مهدی‌قلی هدایت مخبرالسلطنه والی آذربایجان ۱۲۸۸
مهدی‌قلی هدایت مخبرالسطنه والی آذربایجان و پیرامونیانش
سه تن از مجاهدان تبریز در میانه میرزا علی‌اکبر خان (عطایی) یاران ستارخان
سپاهیان دولت در حمله به سنگرهای رحیم‌خان آقای هازه آلمانی کارشناس توپ‌های شنایدر با کلاه بانشان شیر و خورشید ایستاده در جلو دیده می‌شود
ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی وارد تهران مس شوند فروردین ۱۲۸۹
مشروطه‌خواهان چشم به راه ورود ستارخان سردار ملی و سالار ملی به تهران

پس از فتح تهران در تیر ماه ۱۲۸۸ از سوی آزادی‌خواهان مشروطه به سرکردگی سردار اسعد بختیاری و محمدولی خان تنکابنی سپهدار اعظم، محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهنده شد[۱] و احمد میرزا ولیعهد، شاه شد و سردار اسعد و سپهدار اعظم نیابت سلطنت را بر گردن گرفتند. مجلس شورای ملی در ۲۴ آبان ماه گشوده شد و عضدالملک رییس ایل قاجار از سوی مجلس نایب‌السلطنه شد.[۲]

با ورود ارتش روسیه به ایران و جای‌گرفتن آنها در آذربایجان و نقشه‌های پلید برای نابودی ستارخان و باقرخان، این دو اسطوره ملی به سفارت عثمانی بست نشستند و پس از برقراری مشروطه در ایران و بیرون رفتن محمدعلی شاه فشار روسیان بر سردار ملی و سالار ملی کاهش یافت و از سفارت عثمانی بیرون آمدند و در خانه‌های خود خاموش نشستند.

از دیرباز آقای مهدی‌قلی هدایت (مخبرالسلطنه) به والی‌گری آذربایجان برگزیده شده بود. وی در درازای این دگرگونی‌ها در ایران در پاریس به سر می‌برد و پس از برقراری مشروطه روانه ایران شد. در روز ۲ شهریور ۱۲۸۸ مخبرالسلطنه از راه جلفا وارد تبریز شد. انجمن ایالتی و ستارخان سردار ملی و باقر خان سالار ملی از وی پیش‌باز شایانی کردند. در این میان رحیم‌خان با سوارهای خود و توپخانه‌ای که از بیرون تبریز به همراه برده بود در اهر نشسته بود و با سوارانش به چپاول ده‌های قره‌داغ و پیرامون آن پرداخت. به نام هواداری از محمدعلی میرزای برکنار شده نافرمانی از دولت نوین را آغاز کرد. دسته‌های شاهسون نیر به تاخت و تاز پرداختند و از اردبیل تا سه فرسنگی تبریز همه جا را تاراج می‌کردند و روز به روز بر خشونت خود می‌افزودند.

با اینکه محمدعلی شاه در برابر مشروطه سر فرودآورد و همه آزادی‌خواهان را که در شورش‌ها دست داشتند بخشود، رحیم خان پس از سرنگونی محمدعلی شاه دست از خودسری‌های خود بر نداشت و رنگ دیگری به کارهای خود داد. حاج میرزا آقا بلوری و دیگر کسان را در بند نگاهداشت. زمانی که رحیم خان بر سر راه جلفا نشسته بود و کالاهای بارزگانان ایرانی و روسی را تاراج می‌کرد، همه این کالاها را با خود به قره‌داغ برد و به کسی پس نداد. تا اینکه شبی سپاهیان روس بدون آگاهی دولت ایران به اهر رسیدند و بیرون شهر لشکرگاه زدند و شب هنگام رحیم خان را با خود بردند. حاجی حسن آقا یکی از توانگران اهر که با رحیم‌خان دوستی داشت، ده هزار تومان تاوان بازرگانان روسی را پرداخت و فردای آن روز رحیم خان آزاد شد و روسیان با وی بنای دوستی گزاردند. در چنین آشفتگی مخبرالسلطنه به آذربایجان رسید.

با دستگیر شدن رحیم خان از سوی سپاه روسیه، شهر اهر آشفته شد و مردم مشروطه‌خواهانی که هنوز در زندان بودند را آزاد کردند و آنان به همان حالی که از زندان بیرون آمدند راهی تبریز شدند. روز ۱۰ شهریور ماه ۱۲۸۸ این کاروان به تبریز رسید و انجمن ایالتی و مردم دسته دسته به پیش‌باز شتافتند و والی کالسکه خود را فرستاد. زمانی که کاروان به تبریز رسید از دیدن حال نزار و رخت‌های پاره آزادی‌خواهان، مردم به جای شادمانی به گریه افتادند.

در آن یک سالی که تبریز با نیروهای دولتی در جنگ بود در بیشتر شهرهای آذربایجان جنبش‌های مشروطه‌خواهی پدیدار می‌شد جز اردبیل که همواره در دست گمارده شدگان از سوی محمدعلی شاه بود. در تابستان ۱۲۸۷ حکمران اردبیل امیر معزز گروسی ملا امام‌ویردی را به گناه مشروطه‌خواهی به دارآویخت. پس از امیر معزز گروسی نقی خان رشیدالملک حکمران شد و در بهار ۱۲۸۸ دسته‌های شاهسون را گرد خود آورد و چند بار با آزادی‌خواهان گیلانی زد و خورد کرد ولی کاری از پیش نبرد. تیر ماه ۱۲۸۸ پس از برقراری مشروطه در ایران و سرنگونی محمدعلی شاه آزادی‌خواهان گیلان قزوین را گشودند و کمیته ستار برآن شد که در اردبیل ریشه ستم را از جای بِکَند. برای این کار میرزا محمد حسین‌زاده با دسته‌ای مجاهد به اردبیل فرستاده شد. حسین‌زاده بی‌درنگ بسیاری را از قفقاز و سراب و خود اردبیل گردآورد و چوم از سوی توانگران پشتیبانی مالی می‌شد، تفنگ و فشنگ و هزینه‌های دیگر را می‌پرداخت توانست انجمن ولایتی بنیاد کند. اشتباهی که حسین‌زاده انجام داد، سختگیری بیش از اندازه وی بر دشمنان مشروطه بود. در جایی که در تهران وزیران باغشاه محمدعلی شاه را می‌بخشیدند، کشتن مخالفان کار بسیار ناروایی بود. پس از سرنگونی محمدعلی شاه، دولت نوین کشیک‌باشی نامی را به جای نقی‌خان به حکمرانی اردبیل فرستاد ولی کاری از پیش نبرد. نقی‌خان نتوانست جلوی تاخت و تاز، تاراج و کشتار شاهسون را بگیرد و نتوانست از تندروی مجاهدان بکاهد.

در آغاز شهریور ۱۲۸۸ که مخبرالسطنه به تبریز رسید آشفتگی اردبیل از اندازه بیرون و مایه دردسر انجمن ایالتی و نایب‌الایاله اجلال‌الملک شده بود. آقای هدایت مخبرالسلطنه نخست با اجلال‌الملک گفتگو کرد و او نپذیرفت. از سوی دیگر مخبرالسلطنه برآن بود که ستارخان را از تبریز دور کند با ستارخان به گفتگو نشست که مجاهدان از وی سخن‌شنوی دارند و انجمن خود را به نام ستارخان نامگذاری کرده‌اند و پند ستارخان را خواهند پذیرفت. ستارخان از روی فروتنی پیشنهاد مخبرالسلطنه را پذیرفت و گمان نمی‌برد که نیرنگی در کار باشد.

در روز ۱۸ شهریور ماه ۱۲۸۸ ستارخان به آهنگ برقراری آشتی و دوستی به همراهی یار محمدخان کرمانشاهی، حسین خان کرمانشاهی، میرزا علی خان یاوراف، آقای میرزا علی‌اکبر خان عطایی، حاجی اسماعیل آقا امیرخیزی که همواره با سردار بود و آقا میرزا اسماعیل یکانی و دسته‌ای مجاهدان که رویهم رفته هفتاد و چند نفری بودند با کمی ابزار جنگی روانه اردبیل شدند. در سر راه در شهر سراب از سردار ملی و همراهان پیش‌باز باشکوهی شد و حاج اسماعیل سرابی و برادرانش که در جنگ‌های تبریز از سرکردگان سپاه دولتی بودند از کرده‌های خود پوزش خواستند و برادر کوچک خود را با دویست و بیست یا سی تن سواره برگزیده، همراه ستارخان کردند. ستارخان چند روزی در اردبیل درنگ کرد و حاجی کاظم آقا وهابزاده از سردار ملی درخواست کرد که مهماندار او باشد. در این میان محکد قلی‌خان آلارلو یکی از سران نامدار شاهسون با برادرزاده نصرالله خان یورتچی و دیگران نیز آمدند.

سرانجام در روز ۲۲ شهریور ماه ۱۲۸۸ ستارخان سردار ملی و همران به اردبیل رسیدند و با پیش‌باز با شکوهی روبرو شدند. کارها به نیکی پیش می‌رفت و ستارخان گمان نمی‌برد که زد و بندی در کار باشد. پس از چند روزی سران شاهسون، نخست امیر عشایر خلخالی و سپس یکی پس از دیگری به بهانه‌ای از اردبیل بیرون رفتند. آگاهی رسید که همه ایل‌های اردبیل، خلخال و قره‌داغ یکی شده‌اند و سران شاهسون و امیر عشایر و دیگران با رحیم‌خان دست به هم داده‌اند و پرچم هواداری محمدعلی میرزا را بلند کرده‌اند و برآنند که به اردبیل بتازند. ستارخان بزرگی و دشواری کار را درنیافت زیرا که از زد و بندهای پشت پرده آگاهی نداشت. در چنین هنگامی سردار ملی به حسین‌زاده و مجاهدان اردبیل سخت گرفت و آنان را زیر بازپرسی کشید. جمشید نامی از سردستگان با پیروان خود گریخت و نزد شاهسونان رفت و به آنان پیوست. ستارخان با این کار دستور والی را انجام می‌داد ولی ریشه خود را می‌کَند.

زمانی که سپاه روس از جلفا برای باز کردن راه تبریز و رساندن خوراکی به مردم به ایران ریختند، قرار بر این بود که زمانی که ایمنی شد به خاک خود بازگردند. در هر گوشه ایران نیز فریاد بیرون کردن سپاه روسیه از خاک ایران برمی‌خاست. دولت انگلیس که نیروی دریایی خود را از جنوب ایران بیرون کشیده بود، از روسیان چشم داشتند که آنها نیز سپاه خود را از ایران بیرون ببرند. روزنامه‌های فرانسوی که پس از جنبش مشروطه در ایران هوادار مشروطه بودند نیز نوشتارهایی به چاپ رساندند و بیرون رفتن سپاه روسیه از ایران را خواستار شدند. با فشاری که از داخل کشور و از خارج کشور بر دولت روسیه می‌آمد روس‌ها نقشه دیگری برای نگاهداشتن سپاه خود ایران کشیدند و چو انداختند که رحیم‌خان بیمار شده‌است و پزشک ویژه کنسولگری را از تبریز برای وی آوردند. به بهانه بیماری رحیم خان، اینان را دور هم گردآورند و رحیم خان و سران شاهسون را برانگیختند. روسیان همبستگی میان رحیم خان و سران شاهسون و ایل‌های خلخال را ژرف‌تر کردند و چنین نهادند که همگی برای بازگرداندن محمدعلی میرزا به پاخیزند و نخست اردبیل را به زوربگیرند و ستارخان و مشروطه‌خواهان را دستگیر نمایند و بکُشند و از اردبیل روانه تهران شوند و محمدعلی میرزا را از سفارت روس بیرون آورند و دوباره بر تخت بنشانند. اینان چنان از کار خود استیگان (مطمئن) داشتند که تلگراف‌هایی به کنسول روس دادند که به تهران فرستاده شود[۳] و تلگراف دیگری به نام سردار امیر مفخم و سردار جنگ نوشتند و مهر کردند ولی این تلگراف‌ها زمانی به دست سفیر روس رسید که محمدعلی میرزا از ایران بیرون رفته بود. 90

با رسیدن این آگاهی‌ها به اردبیل مردم بیم‌ناک شدند، زیرا که ستارخان با دسته کوچک خود و با اندک ابزار جنگی که به همراه داشت در برابر این سیل یارای ایستادگی نمی‌داشت. ستارخان تلگرافی به والی آذربایجان مخبرالسلطنه کرد و درخواست سپاه و ابزار جنگی کرد ولی مخبرالسلطنه پاسخ داد که رحیم خان بیمار است و چگونه می‌شود که با دیگران همدستی کند؟ و سپاه و ابزار نفرستاد. دوباره ستارخان خواست تلگرافی بفرستد ولی سیم‌ها را پاره کرده بودند و رحیم خان و همدستانش با بیست و پنج هزار تند سوار به پیرامون اردبیل رسیدند و ناگزیر جنگ آغاز شد. ستارخان و همراهانش سنگر ساختند و به پدافند از اردبیل پرداختند و دمادم جنگ دشوارتر می‌شد. روز ۳ آبان ماه ۱۲۸۸ رحیم خان به بخش‌هایی از اردبیل دست یافتند و ستارخان و یارانش وادار شدند به "دز" واپس نشینند. هر روز جنگ برپا می‌شد و خود ستارخان بر بالای برجی و یارمحمد خان و دیگران از پشت سنگرها می‌جنگیدند. سواران رحیم خان و شاهسون و خلخال همه سواران آزموده بودند ولی برتری را به تاراج و کشتار داده بودند و سامانی در کارشان نبود. مردم اردبیل شوربختانه درگیر جنگ‌های حیدری و نعمتی بودند یعنی که چون ستارخان در هنگام ورود به اردبیل خانه آن دیگری رفته است خود را کنار کشیدند و به ستارخان یاری نرساندند. با این سختی‌ها ستارخان خم به ابرو نیاورد و دلیرانه می‌جنگید و در یکی از جنگ‌ها زخمی شد.

در این میان آوازه درگیری‌های اردبیل نه تنها به سراسر ایران رسید، بلکه در لندن و پترسبورگ نیز گفتگو از آن می‌کردند. ستارخان تا توانست پایداری کرد ولی سپاه و ابزار جنگی (قورخانه) برایش نرسید و با به پایان رسیدن فشنگ‌ها ناگزیر شد که ۱۵ آبان ماه ۱۲۸۸ پیش از دمیدن بامداد با یارانش از اردبیل بیرون آیند و روانه تبریز شوند. سردار ملی خرسند نبود که شهر را بگذارد تا تاراج شود ولی یار محمدخان با زور ستارخان را سوار بر اسب کرد از بیراهه‌ها خود را به سراب رساندند. در این زمان سالار ملی و صمدخان نیز به سراب رسیده بودند. ولی ستار خان در سراب نماند و به سوی تبریز روانه شد و چون به شهر تبریز رسید مردم از ستارخان و یارانش پیش‌باز با شکوهی کردند.

روزنامه‌های روسی نیز زبان باز کردند و ناله‌ها سردادند که دولت ایران ناتوان است و برای جان روسیانی که در ایران زندگی می‌کنند نگران هستند و از آنجا که ستارخان بدون ابزار جنگی و سپاه اندک از اردبیل بیرون آمده بود این رویداد را با آب و تاب و دروغ نوشتند97.[۴] در زمانی که این آگاهی‌نامه را بیرون می‌دادند، دسته‌های سپاه روسیه و قزاق را روانه اردبیل کردند. روسیان پیش‌دستی کرده بودند و در اردبیل نیز کنسولگری بازکردند و پناهنده می‌پذیرفتند. گروه گروه ایرانیان به کنسولگری می‌شتافتند و کار به آنجا رسید که حکمران بی‌ارج و دیگر کارمندان دولت نیز پناهجوی کنسولگری روسیه شدند.

با رفتن ستارخان از اردبیل، سواران قره‌داغ و شاهسون به شهر ریختند و خانه‌ها، بازارها، تیمچه‌ها و کاروانسراهایی که پر از کالاهای بازرگانی بود را چپاول کردند بجز خانه‌های روسیان که در ایمنی ماند. کار به جایی رسید که زنان شاهسون هر یک با چند شتر به اردبیل شتافتند و مال مردم را بار شترها می‌کردند و فرار می‌کردند. روز سوم یا چهارم سپاهیان روس به اردبیل رسیدند. تا سه هزار و دویست تن از ارتش روسیه در اردبیل جای گرفتند و اردبیل کانون سپاهی نشینی روس شد. رحیم خان کار خود را به خوبی برای روسیان انجام داده بود و غفارخان نامی را به نام حکمرانی اردبیل برگزیده بود و خودش به اهر بازگشت. روزنامه‌های روسیه این رویدادها را با آب و تاب می‌نوشتند و از محمدعلی میرزا هواداری می‌کردند و از ملا قربانعلی و آشوب زنجان[۵] نام می‌بردند.

سالار ملی و صمدخان در سراب نشسته بودند و چشم به راه رسیدن لشکر تهران بودند. والی آذربایجان مخبرالسلطنه نیز سراسیمه شده بود و دیگر خویشتنداری نمی‌توانست و کار بسیار نابجایی از وی سر زد و آن این بود که از در بردباری و نرمی درآمد و نقی خان رشیدالملک پلید و دو رو که در نهان از دامن‌زنان به آتش رحیم خان و سران شاهسون را به نمایندگی از سوی خود به سراب و اهر فرستاد که با آنان گفتگو کند و آنها را به فرمانبرداری وادار سازد. دستآورد این کار گردنکشی و نافرمانی بیشتر یاغیان و ریختن آبروی دولت بود. نقی خان نیز حکمران اردبیل شد و در سایه پشتیبانی روسیه به آنجا شتافت. روسیان در اردبیل نشستند و پاسداری راه‌های آستارا و اردبیل و تبریز را به دست گرفتند.

با رسیدن آگاهی از آشوب رحیم خان و سران شاهسون، دولت نوین سپهدار اعظم برآن شد که لشکری از تهران به آذربایجان بفرستد. سردار اسعد بختیاری که در این هنگام وزیر کشور بود چنین می‌نویسد:[۶]

از ۹۰۰ تن سوار بختیاری که در تهران بودند ۳۰۰ تن را برگزیده به سرکردگی جعفر قلی خان سردار بهادر و موسیو یپرم و ۱۰۰ تن مجاهد و دو دستگاه توپ شنیدر[۷] و دو دستگاه توپ ماکزیم به سوی اردبیل روانه نمودیم.

دولت در این زمان بسیار تنگدست بود و بیش از این نمی‌توانست. در نیمه‌های آبان ماه ۱۲۸۸ این دسته دسته‌های این لشکر از تهران بیرون می‌رفتند. از آنجا که زنجان بر سر راهشان بود وارد زنجان شدند. روز ۲۵ آبان ماه سپاه دولتی وارد زنجان شد و پس از ده ساعت جنگ شهر به دست نیروهای دولتی افتاد. تا نیم‌های آذر سپاه دولتی به سرکردگی یپرم خان و سردار بهادر در زنجان درنگ داشتند و چون کار آنجا را سامان دادند روانه آذربایجان شدند. در روز ۲۴ آذر ماه یپرم خان و سردار بهادر به سراب رسیدند و به سپاه آنجا پیوستند. در این هنگام زمستان فرارسیده بود و لشکرکشی در کوه و دشت دشوار بود. صمدخان تا دهستان "الان بر آغوش"[۸] پیش‌روی کرده بود و با پسر رحیم‌خان می‌جنگید.

روز ۱۹ دی ماه ۱۲۸۸ نخستین جنگ میان سپاه دولت و قره‌داغیان رخ داد. حبیب‌الله خان پسر رحیم خان با سه هزار سواره و دو دستگاه توپ تا "الان بر آغوش" جلو آمد و صمدخان با دسته‌های خود به سپاه وی یورش بردند. با اینکه آگاهی رسیده بود که لشکر تهران فرارسیده است، حبیب‌الله خان پروایی نکرد و بازهم جنگید ولی این بار بیش از دو ساعت ایستادگی نتوانست و شکست سختی خورد و به سوی شهر اهر گریخت. فردای آن روز سپاه دولتی به اهر تاختند و در گردنه مینق با حبیب‌الله خان جنگ سختی درگرفت و قره‌داغیان دوباره شکست خوردند و راه گریز را در پیش گرفتند و توپ‌هایشان به دست سپاه دولت افتاد.[۹] دولتیان نیز از پی آنان تاختند و نگزاردند که به اهر برسند و خود کنترل شهر اهر را به دست گرفتند. به دینسان سپاه دولتی اهر را که حکمران‌نشین قره‌داغ بود را گرفتند و در آنجا جای گرفتند و سردار بهادر و یپرم خان تلگرافی از سراب به وزارت جنگ و وزارت داخله فرستادند و پیروزی‌های خود را به آگاهی رساندند.[۱۰]

تلگراف دیگری از یپرم خان و سردار بهادر درباره چگونگی زد و خوردها در مجلس شورای ملی خوانده شد:[۱۱]

صبح بیستم به سنگرهای رحیم خان حمله بردیم و جنابان سالار ملی و رشیدالدوله و سعیدالدوله هم همراه بودند پنج دقیقه بیشتر مقاومت نکرده دو عراده توپ در واناوا گذاشته فرار کردند بنده و پیرم خان تعاقب کرده تا یک ساعت به غروب مانده هفت فرسخ آنها را تعاقب کردیم برف قریب یک ذرع بود عده زیادی از آنها مقتول و دستگیر شدند اگر زیادی برف و بلدیت آنها نبود تمام دستگیر می‌شدند از طرف ما به جز یک اسب تلفات نشده است شب در پوزبند توفق کردیم بعد سالار ملی و سعیدالدوله و بقیه اردو هم رسیدند صبح حرکت کرده نزدیک پسرتان آمدیم فردا خبر از رحیم خان می‌رسد علت اینکه بیشتر تعاقب نکردیم این بود که توپهای شنیدر و مسیو هازه عقب بودند در صورتی که قرار شد تعاقب کنیم سعیدالدوله و رشیدالدوله را با پانصد سوار عقب آنها خواهم فرستاد با رحیم خان پیش از دویست سوار نیست رحیم‌خان یا می‌رود به قوجه بکلو یا می‌رود به مغان و ماک روسیه چون از "حسرتان" تا رود ارس یک فرسخ بیش نیست در صورتی که به خاک روسیه نرفت و در حسرتان ماند تکلیف چاکران معلوم است در صورت رفتن به خاک روسیه تکلیف را معین فرمایند در این جنگ توپهای شنیدر به واسطه زیادتی برف بکار برده نشد.
جعفر قلی و پیرم.

این بار رحیم خان با چهار هزار سواره و دو هزار پیاده و چندین دستگاه توپ به سوی اهر تاخت و آبادی‌های پیرامون اهر را گرفت و جنگ را آغازکرد. بیش از یک ماه هر روز شلیک و زد و خورد بود. در ۵ بهمن ماه ۱۲۸۸ جنگ سختی در گرفت و سردار بهادر و یپرم خان به تهران نوشتند که اردوی دولتی از روز ورود الی الان مضفر منصور بوده و عنقریب رحیم خان و اتباعش را به کلی قلع و قمع خواهند نمود.[۱۲] در روز ۲۰ بهمن ماه ۱۲۸۸ دوباره جنگ سختی درگرفت و شماری از هر دو سو کشته شدند.

با اینکه جنگاوران قره‌داغ و سواران رحیم‌خان جنگ‌آزموده بودند ولی ابزار جنگی دولتیان بسیار پیشرفته از ابزار آنان بود. شصت تیری که دولتیان در دست داشتند را برای نخستین بار آنان می دیدند. سرانجام سواران رحیم خان دیگر نتوانستند پایداری کنند و پا به فرار گذاشتند. رحیم خان که در ده "ونه آباد" جای گرفته بود نیز گریخت و توپ‌ها و ابزار جنگی را به دولتیان واگزاشت و به همراه پسرانش و نزدیکانش خود را به خانه‌اش در ده "حسرتان" رسانید و زنان و بخشی از دارایی خود را برداشت و از پل "خدا آفرین" در شش کیلومتری حسرتان به خاک روسیه رفتند.[۱۳]

کریم خان برادرزاده رحیم خان که از چندی پیش به اهر آمده بود و به نیروهای دولتی پیوسته بود، با فرار رحیم خان، ایل چلیپانلو گرد او را گرفتند و همگی فرمانبردار دولت شدند. بسیاری از سردستگان قرجه‌داغ هر کدام به یکی از سرکردگان دولتی پناهنده شدند و درخواست بخشش کردند. سام خان ارشد نطام و برادرش ضرغام که به جای دست راست و دست چپ رحیم خان بود از روز جنگ ۵ بهمن دریافتند که به کار رحیم خان امیدی نیست و در نهان با باقر خان سالار ملی دیدار کردند و از وی زینهار خواستند.

بدین سان آشوب قره‌داغ به پایان رسید و لشکر دولتی پیروز شد. سرکردگان چند روزی در پی فراریان بودند و پس از آن به اهر بازگشتند و پس از سامان دادن به کارهای آنجا روانه تبریز شدند. روز ۲۴ بهمن ماه ۱۲۸۸ نخست باقر خان سردار ملی با سواران و مجاهدان تبریز وارد شهر شدند و پس از دو سه روز سردار بهادر و یپرم خان با دسته‌های خود رسیدند. مردم از پیروزی‌های دولت شادمانی‌ها کردند و گروه گروه به پیشواز و پذیرایی لشکریان پرداختند. صمد خان که از دیرباز با مشروطه و تبریزیان دشمنی می‌کرد و آن‌همه آسیب به مردم رسانیده بود در این هنگام با لشکر پیروز شده به تبریز وارد شد و به خانه حاج مهدی آقا فرود آمد. مردم نیز از کرده‌های وی در گذشته چشم‌پوشیدند و دسته دسته به دیدارش رفتند.

سام خان و برادرش که در سال ۱۲۸۷ از دشمنان مشروطه به شمار می‌آمدند، همانگونه که پیشتر با سالار ملی قرار گذاشته بودند به تبریز آمدند به خانه سردار ملی ستارخان پناهنده شدند. این پناهندگی ایشان و زبونی آنان مایه شادمانی مردم تبریز شده بود. دسته‌ای از لوطیان دَوَچی و تفنگچیان اسلامیه که در لشکرگاه عین‌الدوله می‌زیستند و پس از آن نزد صمدخان در مراغه پناهنده شده بودند نیز به تبریز آمدند و به امید زینها و بخشایش در خانه سالار ملی بست نشستند. یپرم خان و سردار بهادر با دسته‌های خود تا فروردین ماه ۱۲۸۹ در تبریز ماندند.

بنا بر پایه در پیمان‌نامه ننگین ترکمانچای که میان دولت ایران و روسیه بسته شده بود و تا این هنگام به استوار خود مانده بود، دولت روسیه می‌بایستی که رحیم خان را به ایران بازگرداند. ولی از آنجا که خود دولت روسیه آشوب‌ها و جنگ‌های اردبیل را به راه انداخته بود به بهانه اینکه راه‌های اردبیل و تبریز و آستارا بسته شده است، دولت روسیه قانون و پیمان و همه چیز را زیر پا نهاد و درخواست دولت ایران برای بازگرداندن رحیم خان را نپذیرفت و به وی و همراهانش که نزدیک به سد تَن بودند در قفقاز خانه و زندگی داد. روزنامه‌های انگلیسی و فرانسه از این کار نکوهش کردند ولی در این زمان دولت روسیه دیگر دشمنی‌هایش را با ایران آشکار کرده بود.

ورود ستارخان و باقرخان به تهران

ستارخان و باقر خان از روزی که جنگ به پایان رسید خود را کنار کشیدند و تنها خواستار این بودند که به هر کدام کاری شایسته جایگاه آنان داده شود. از آنجا که مردم ایران در بیسوادی و تاریکی در دوره قاجار مانده بودند و تنها قاجاریان فرزندانشان را برای درس خواندن به فرانسه و سویس و دیگر کشورهای اروپایی می‌فرستادند. شاید شمار بسیار کمی تنها دبستان در تهران را گذرانده بودند. ناگزیر کارکنان دولت نوین بیشترشان از بازماندگان دربار قاجار بودند در دل دشمن مشروطه و ستارخان و باقرخان بودند، دو تنی که مشروطه را به ایران بازگرداندند. بیشتر نیز این قاجاریان می‌گفتند: "مشروطه که گرفته شده اینان چرا پی کار خود نمی‌روند؟"

آرام آرام هنگامی که همه پست‌های خود را استوار ساختند آشکارا زبان دیگری در روزنامه‌ها پدیدار شد که:

مشروطه چیز تازه‌ای نیست که شما آن را بر پا کرده باشید. از روزی که آدمیان به حکمرانی برخاسته‌اند یکی از راه‌های آن مشروطه بوده. در اروپا همه دولت‌ها آن را پذیرفته بودند. در ایران نیز دیر یا زود بایستی بشود اگر شما هم نبودید در ایران مشروطه برپا می‌شد.

والی تبریز نیز هدایت مخبرالسطنه بی‌گمان بود که روسیان ستارخان و باقرخان را در تبریز نمی‌خواهند که بمانند و می‌خواست که رنگ دیگری به بیرون رفتن سردار ملی و سالار ملی از آذربایجان بدهد. روزنامه‌های روسی نیز پیوسته علیه ستارخان و باقر خان می‌نوشتند که سردار و سالار به فرمان دولت نیستند و اندیشه آشوب را دارند. در اسفند ماه ۱۲۸۸ تلگرام‌هایی از تهران رسید که دولت از سردار و سالار ملی خواسته است که روانه تهران شوند. باری در روز ۲۸ اسفند ماه ۱۲۸۸ این دو بزرگ مرد تاریخ ایران را که مردم تبریز از جان خود بیشتر دوست می‌داشتند به تهران فرستادند. پس از نیم روز بازارها بسته و کوچه‌های سر راه پر از تماشاچی شده بود. دسته‌های یپرم خان از سواره و پیاده در سر راه رده بسته و دسته‌های پاسبان در کوچه‌ها پخش بودند. در ساعت پنج پس از نیم‌روز یپرم خان و سردار بهادر و دیگر سردستگان به خانه سردار آمدند. سردار و پسر ده ساله‌اش یدالله سوار درشکه شدند و درشکه با شکوه بسیار به راه افتاد. از خیابان سالار نیز بیرون آمد و کاروان راهی گردید. سردستگان و پیشروان تا "باسمنج" همراه بودند. فردا اینان برگشتند و سردار و سالار با صد تن از مجاهدان برگزیده با پیروان و بستگان راهی تهران شدند. در این سفر نیز آقای امیر خیزی و یکانی همراه سردار بودند. نخست در "میانج" سپس در "زنجان" پیش‌باز و پذیرایی باشکوهی کردند. در زنجان سه روز میهمانی‌های بزرگ دادند. نوبری و خیابانی به نمایندگی از سوی مجلس شورای ملی از تهران رسیدند. در قزوین نیز پیش‌بازی بس شکوهمند کردند و گذشته از قزوینیان و تهرانیان که تا اینجا شتافته بودند دسته دسته پیشوازان از نمایندگان مجلس شورای ملی و دیگران از تهران می‌رسیدند. سیصد درشکه و کالسکه در آنجا گرد آمده بود.

در "ینگی امام" و کرج پذیرایی‌های شایانی شد. انبوه مردم تهران "مهرآباد" را برگزیدند و در آنجا چادر زدند و دولتیان و نمایندگان مجلس شورای ملی وآزادی خواهان و انبوه مردم هر دسته و گروه دستگاه جداگانه‌ای چیده بودند. با ورود ستار خان سردار ملی و باقر خان سالار ملی خروش و شادی همه جا را فراگرفت. گفته می‌شود که تا آن روز چنین جشن و شادی در تهران دیده نشده بود. از آنجا سردار و سالار ملی به باغشاه رفتند و پذیرایی از سوی دولت می‌شد. احمد شاه دو اسب برای ایشان فرستاد و چون ستارخان و باقرخان آهنگ درون شهر کردند در سراسر راه مردم به رده ایستادند و زنان در پشت‌بام‌ها پیاپی دسته‌های گل فرو می‌ریختند و هلهله می‌کردند. با این شکوه به دربار رسیدند و پس از کوتاه زمانی از دربار بیرون آمدند و باز با همان شکوه به خانه صاحب اختیار رسیدند و آنجا فرود آمدند.

منبع

  1. انقلاب مشروطه - از استبداد صغیر تا فتح تهران
  2. برگزیدن عضدالملک به نیابت سلطنت از سوی مجلس شورای ملی
  3. تلگرام رحیم خان و سرکردگان شاهسون به محمدعلی شاه در سفارت روسیه مهر ۱۲۸۸
  4. آگاهی رسمی دولت روسیه درباره نگرانی از شورش اردبیل آبان ۱۲۸۸
  5. انقلاب مشروطه - آشوب ملا قربانعلی علیه دولت نوین مشروطه در زنجان ۱۲۸۸
  6. احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران - تاریخ هجده ساله آذربایجان، چاپ دوم، خرداد ماه ۱۳۳۳، ص. ۱۰۵ - ۱۰۲
  7. Schneider (schnell geschuetz)
  8. دهستان آلان برآغوش بخش مهربان شهرستان سراب آذربایجان شرقی
  9. مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۷ دی ۱۲۸۸ نشست ۳۶ تلگراف پیرم خان درباره پیروزی بر قره‌داغیان
  10. مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۴ دی ۱۲۸۸ نشست ۴۱ تلگراف سردار بهادر و یپرم خان از سراب
  11. مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۹ بهمن ۱۲۸۸ نشست ۴۹ تلگراف یپرم خان و سردار بهادر به وزارت جنگ
  12. مذاکرات مجلس شورای ملی ۵ بهمن ۱۲۸۸ نشست ۴۳ تلگرام سردار بهادر و یپرم خان درباره جنگ سراب
  13. مذاکرات مجلس شورای ملی ۹ فروردین ۱۲۸۹ نشست ۷۲ فرار رحیم خان به روسیه