ارداویرافنامه

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' ارداویراف‌نامه
از محمد معین
'


<پارسی میانه

بخش یکم

به نام ایزدان

۱) ایدون گویند که یک بار اشو زردشت دینی را که پذیرفت اندر جهان روا بکرد.

۲) و تا تمامی سیصد سال دین اندر ویژگی (پاکی) و مردم اندر بی گمانی بودند.
۳) و پس روح پلید ناخجسته دروند؛ گمان کردن مردمان را به این دین؛
۴) آن اسکندر ناخجسته رومی مصر نشیمن را گمراه کرد؛ که با نیروی گران و نبرد و بیماری به ایران شهر آمد.
۵) و او آن ایران کشور خدای را اوژد.
۶) و دربار و فرمانروایی را آشفته و ویران کرد.
۷) و این دین؛ یعنی همه اوستا و زند؛ که بر پوستهای پیراسته گاو و آب زر نوشته؛ اندر استخر پاپکان؛ در دژنبشت نهاده شده بود.
۸) و آن پتیاره بدبخت اَهلُمُگ (بدعت‌گذار) دروند اندرکردار (بدکردار)؛ الکساندر رومی مصر نشیمن؛ برآورد و بسوخت.
۹) و چندین (تن از) دستوران و داوران و هیربدان و موبدان و دین‌برداران و ابزارمندان و دانایان ایران شهر را بکشت.
۱۰) و مهان و کدخدایان ایران‌شهر را؛ یکی با دیگری؛ کین و ناآشتی به میان(شان) افگند.
۱۱) و خود شکست و به دوزخ شد.
۱۲) و پس از آن مردمان ایران‌شهر را؛ یکی با دیگری؛ آشوب و پیکار بود.
۱۳) و چون شان خدایگان و کشور‌خدای و سالار و دستور دین آگاه نبود؛
۱۴) به امر ایزدان به گمان بودند (شدند). ۱۵) و بس گونه کیش و گروش و بدعت و گمانی و اختلاف عقیده اندر جهان به پیدایی آمد.
۱۶) تا آن‌که زادنیک فَروَهَر؛ انوشه‌روان؛ آذربادماراسپندان؛ که به او؛ به سخنِ به دین کرد (بنا بر رواین دین کرد)؛ روی گداخته بر بر(ش) ریخته (شد).
۱۷) و چندین جدال و داوری با دگرکیشان و دگرگروشان بکرد.
۱۸) و این دین اندر پریشانی و مردمان اندر گمان بودند.
۱۹) و پس مغ‌مردان و دستوران دین؛ (هر) آن‌که بودند؛
۲۰) از آن مر اندوه‌مند و پراندوه بودند.
۲۱) و به بارگاه آذرفرنبغ پیروز انجمن آراستند.
۲۲) و بس گونه سخن و سگالش ابر این بود؛ ۲۳) که چاره‌مان باید خواستن
۲۴) تا مان کسی شود و از (جهان) مینوی آگاهی آورد؛
۲۵) که مردمان؛ که اندر این زمان هستند؛ بدانند؛
۲۶) که این «یزش» و «درون» و «آفرینگان» و «نیرنگ» و «پادیاب» و «یوشداسری» که ما به کرده آوریم؛ به ایزدان رسد یا به دیوان؛
۲۷) و به فریاد روان ما رسد یا نه.
۲۸) و پس به هم‌داستانی دین‌دستوران همه مردم به بارگاه آذرفرنبغ (فرا) خوانده شدند.
۲۹) و از همگان جدا کردند هفت مرد؛ که به ایزدان و دین بی‌گمان‌تر بودند.
۳۰) و ایشان را منش و گوش و کنش خویش پیراسته‌تر و فراوان‌تر (بود).
۳۱) و گفتند که شما به خویش (به تنهایی) بنشینید؛
۳۲) و از شما یکی که به این کار به و بیگناه‌تر و نیک‌نام‌تر بگزینید.
۳۳) و پس آن هفت مرد بنشستند؛
۳۴) و از هفت؛ سه و از سه؛ یکی «ویراز» نام بگزیدند.
۳۵) و هست(ند) (کسانی) که «وه شاپور» نام گویند.
۳۶) و پس آن «ویراز» چون آن سخن شنود بر پای ایستاد؛
۳۷) و دست به کش کرد (یعنی برای احترام دستهای خود را در زیر بغل خود نهاد) و گفت
۳۸) که اگر به نظرتان آید؛ پس ناخواسته منگم مدهید.
۳۹) تا شما مزدیسنان آزمون (را) نیزه افگنید
۴۰) و اگرنیزه به من رسد؛ کام (خویش) شوم به آن جای پاکان و ناپاکان
۴۱) و این پیام بدرستی برم و براستی آورم
۴۲) و پس آن مزدیسنان آزمون (را) نیزه آوردند.
۴۳) نخستین‌بار «هومت» را و دیگر‌بار «هوخت» را و سه‌دیگر بار «هوورشت» را؛ هر سه نیزه به «ویراز» آمد.

بخش دوم

۱) و آن «ویراز» را هفت خواهر بود ۲) و آنها٬ هر هفت خواهران٬ «ویراز» را چون زن بودند. ۳) و ایشان دین (اوستا) را از بر و یشت کرده بودند. ۴) و هنگامی که شنودند٬ پس ایشان را چنان بسیار تنگ آمد٬ ۵) که گریستند و بانگ کردند. ۶) و اندر انجمن مزدیسنان پیش شدند. ۷) بایستادند و نماز بردند. ۸) گفتند که مکنید شما مزدیسنان این چیز را٬ ۹) چه ما هفت خواهریم و آن یک برادر. ۱۰) و هر هفت خواهر آن برادر را زن هستیم٬ ۱۱) چون خانه ای که هفت فرسپ و ستونی زیر٬ اندر نهاده شده است٬ ۱۲) هنگامی که آن ستون بستانند آن فرسپ‌ها بیفتند٬ ۱۳) آن سان ما هفت خواهر را٬ برادر این یک است٬ که زیش و دارشمان (بدوست). ۱۴) و فراز از ایزدان٬ (ما را) هر نیکی از اوست. ۱۵) شما (او را) پیش از زمان از این شهر زندگان به آنِ مردگان فرستید٬ ۱۶) بر ما ستم بی جهت کرده شود.

۱۷) و پس آن مزدیسنان٬ چون آن سخن شنودند٬ آن هفت خواهران را خرسندی دادند٬ ۱۸) و گفتند که ما «ویراز» را تا هفت روز تندرست به شما سپاریم٬ ۱۹) و این فرخی نام بر این مرد بماند ۲۰) و پس آنها همداستان بودند.

۲۱) و پس آن «ویراز» پیش مزدیسنان دست به کش کرد و به ایشان گفت٬ ۲۲) که دستوری هست تا درگذشتگان را ستایم و خورش خورم و اندرز کنم٬ پس می و منگ بدهید؟ ۲۳) دستوران فرمودند که همگونه کن.

۲۴) و پس آن دین‌دستوران اندرمان مینو (جای مقدس و پاک) جایی٬ که سی گام به آن خوب (اتش) (بود)٬ گزیدند. ۲۵) و آن «ویراز» سر و تن بشست و جامه نو به تن کرد. ۲۶) به بوی خوش (خود را) بوی‌مند کرد٬ به تختگاه شایسته بستر نو و پاک گسترد٬ ۲۷) به گاه و بستر پاک بنشست. ۲۸) و «درون» یشت و درگذشتگان را به یاد آورد و خورش خورد. ۲۹) و پس آن دین‌دستوران می و منگ گشتاسپی سه جام زرین پر کردند. ۳۰) و یک جام به «هومت» و دیگر جام به «هوخت» و سدیگر جام به «هوورشت» فراز به «ویراز» دادند. ۳۱) و آن می و منگ بخورد و هوشیارانه «باج» بگفت و به بستر خفت.

۳۲) آن دین‌دستوران و هفت خواهران هفت روز شبان٬ به آتش همیشه‌سوز و بوی‌گذار (پراگنده‌کننده بوی خوش)٬ «نیرنگ دینی» و «اوستا و زند» بگفتند. ۳۳) و «نسک» خواندند و «گاهان» سرودند و به تاریکی پاس داشتند. ۳۴) و آن هفت خواهران به پیرامون بستر آن «ویراز» نشستند. ۳۵) و هفت روز شبان «اوستا» خواندند. ۳۶) آن هفت خواهران با همه مزدیسنان و دین‌دستوران و هیربدان و موبدان به هیچ آیین نگهبانی را بنهشتند.

بخش سوم

) و روان آن «ویراز» از تن به «چکاد داییتی» و چینودپل» شد. ۲) و هفتم روز شبان باز آمد و اندر تن شد. ۳) «ویراز» برخاست٬ چنانکه (کسی) از خواب خوش خیزد. ۴) بهمن منش (شاد) و خرم.

۵) و آن خواهران با دین‌دستوران و مزدیسنان چون «ویراز» را دیدند شاد و خرم بودند. ۶) و گفتند که درست آمدی (خوش آمدی)٬ تو «ویراز»٬ پیامبر ما مزدیسنان٬ از شهر مردگان به این شهر زندگان آمدی. ۷) آن هیربدان و دین‌دستوران پیش «ویراز» نماز بردند. ۸) و پس آن «ویراز» چون (آن‌ها را) دید (به) پذیره آمد و نماز برد و گفت که شما را درود از «سروش» اشو و ایزد «آذر» و «فره‌دین مزدیسنان»٬ ۱۱) و درود از دیگر اشوان و درود از نیکی و آسانی دیگر مینوان بهشت.

۱۲) و پس دین‌دستوران گفتند ۱۳) که درست آمدی (خوش آمدی) تو «ویراز» پیامبر ما مزدیسنان و درود باد تو را نیز. ۱۴) هر چه دیدی براستی به ما گوی.

۱۵) پس آن «ویراز» گفت که نخست گوش (کفتار) ۱۶) اینکه گرسنگان و تشنگان (را) نخست خورش (باید) دادن٬ ۱۷) و پس پرسش ازش کردن و کار فرمودن.

۱۸) پس دین‌دستوران فرمودند که انوش (نوشدارو) خوش ۱۹) و خورش نیک‌پخته و خوشبوی و خوردی (خوراک) و آب سرد و می آوردن. ۲۰) و «درون» یشتند و «ویراز» «باج» گرفت و خورش خورد و «می‌زد» انجام داد٬ «باج» بگفت. ۲۱) و ستایش «هرمز» و «امشاسپندان» و سپاس «خرداد» و «امرداد»٬ «امشاسپندان»٬ برشمرد و «آفرینگان» گفت.

۲۲) و فرمود که آورید دبیردانا و فرزانه. ۲۳) و آوردند دبیر فرهیخته فرزانه و (دبیر در) پیش نشست. ۲۴) و هر چه «ویراز» گفت٬ درست٬ روشن و مفصل نوشت.

بخش چهارم

۱) و ایدون فرمود نبشتن ۲) که به شب نخست به پذیره من بیامد «سروش» اشو و ایزد «آذر». ۳) و به من نماز بدند و گفتند ۴) که درست آمدی٬ تو اردا «ویراز»٬ هنگامی که هنوز زمان آمدنت نبود (اکنون زمان آمدن تو به این جهان نیست). ۵) من گفتم پیامبر هستم. ۶) و پس «سروش» پیروزگر اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند. ۷) نخست‌گام به «هومت» و دیگرگام به «هوخت» و سه‌دیگرگام به «هوورشت» فراز بر «چینودپل» آمدم٬ که بس نگهبان نیرومند «هرمز» داد (است).

۸) هنگامی که به آن‌جا فراز آمدم ۹) دیدم روان گذشته‌گان را٬ هنگامی که اندر آن سه شب نخست روانشان به بالین تن نشست و ۱۰) گوش (گفتار) گاهانی گفت ۱۱)» اُشتا اَهمای٬ یهمای اُشتا کُهمایچیت» (سطر اول بند ۱ یسن ۴۳ است) یعنی؛ نیکی کسی را (که) از نیکیش دیگری را هم نیکی (است). ۱۲) و اندر آن سه شب آن اندازه نیکی و آسانی بدو آمده بود ۱۳) که همه نیکی که به گیتی دید. ۱۴) چون مردی که تا به گیتی بود ازش آسان‌تر (آسوده‌تر) و خوش‌تر و خرم‌تر نبود

۱۵) به بامدادان سه‌دیگر آن رواتن اشوان اندر ارور بوی خوش بگشت. ۱۶) و خوش‌ترش آمد آن بوی از هر بوی خوشی‌کش به (جهان) زندگان به بینی بر شد. ۱۷) و آن بوی و باد از جنوبی‌تر جهت٬ از نیمه ایزدان بیاید (نیمه جنوب جایگاه ایزدان و نیمه شمال جایگاه دیوان است).

۱۸) و دین خودش و کنش خودش (به) هیات کنیزی نیک به دیدن٬ خوب رسته٬ یعنی به فرارونی (نیکی) رسته بود٬ ۱۹) فراز پستان٬ یعنی پستانش برجسته٬ دل و جان (را) گرامی٬ ۲۰) که هیاتش ایدون روشن که دیدن (را) گرامی‌تر (ین)٬ نگرش (را) بایسته‌تر (ین).

۲۱) و پرسید روان اشوان از آن کنیز ۲۲) که تو که‌ای؟ خویش که‌ای؟ که هرگز به گیتی زندگان هیچ کنیزی را هیات نیک‌تر و زیباتر از آنِ تو ندیدم.

۲۳) و پاسخش داد آن که دین خودش و کنش خودش و کنش خود (بود) ۲۴) که من کنش توام٬ جواب منش خوب‌گوش خوب‌کنش خوب‌دیدن ۲۵) کامه و کنش تو را (ست) که من ایدون مه و به و خوشبوی و پیروزگر و بی‌عیبم٬ چون تو (را) به نظر آید. ۲۶) چه تو به گیتی «گاهان» سرودی و آب به را ستودی و آتش را نگهبانی کردی. ۲۷) و مرد اشو را خشنود کردی٬ (هر) که از دور فراز آمد٬ (هر) که از نزدیک. ۲۸) هنگامی که من نیک بودم٬ پس نیکوترم کردی. ۳۰) و هنگامی که ارزانی بودم٬ پس ارزانی‌ترم کردی. ۳۱) و هنگامی که به گاه نامداران نشستم٬ پس (به گاه) نامدارترم نشاستی. ۳۲) و هنگامی که ستودنی بودم٬ پس ستودنی‌ترم کردی. ۳۳) به این «هومت» و «هوخت» و «هوورشت» که تو ورزیدی٬ ۳۴) تو (ای) مرد اشو٬ پس از تو ستایش کنند٬ ۳۵) به دیر ستایشی (ستایش طولانی) و هم پرسشی (گفتگو) «هرمز» را٬ هنگامی که دیر زمان «هرمز» را ستایش و هم پرسشی فرارون کنند ۳۶) ازش آسانی (باشد).

بخش پنجم

۱) پس آن «چیود پل» ۹ نیزه پهنا (به پهنای ۹ نیزه) باز بود (شد).

  • ۲) من به همراهی «سروش» اشو و ایزد «آذر» به «چینود پل» به خواری (به آسانی) و به فراخی و نیک دلیرانه و پیروزگرانه بگذشتم٬
  • ۳) به بس نگهبانی ایزد «مهر» و «رشن» راست و «وای به» و اید «بهرام» نیرومند و ایزد «اشتاد» گسترش‌دهنده جهان و فره‌دین به مزذیسنان.
  • ۴) و فروهر اشوان و دیگر مینوان به من٬ «ارداویراز»٬ نخست نماز بردند
  • ۵) و دیدم من٬ «ارداویراز» «رش راست» را٬ که ترازوی زرد زرین به دست داشت و (کارهای) اشوان و دروندان را اندازه (می) کرد.
  • ۶) و پس «سروش» اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند
  • ۷) و گفتند که بیای تا به تو نماییم بهشت و دوزخ٬ روشنی و خواری و آسانی و فراخی و خوشی و خرمی و رامش و شادی و خوشبویی بهشت٬ پاداش اشوان.
  • ۸) و نماییمت تاریکی و تنگی و دشخواری و بدی و رنج و عذاب و درد و بیماری و سهمگنی و بیمگنی و ریشگنی و گندگی در دوزخ٬ پادافراه گونه‌گونه٬ که دیوان و جاودان به بزهگران کنند.
  • ۹) و نماییمت گاه راستان و آن دروغ‌زنان.
  • ۱۰) و نماییمت پاداش خوب گروشان به «هرمز» و «امشاسپندان» به اندر (ون) بهشت.
  • ۱۳) و نماییمت زخم و پادافراه گونه‌گونه به دروندان به اندر (ون) دوزخ از «اهریمن» و «دیوان» پتیاره.